در مدت کوتاهی فهمیدم او با اصرار به قرار ملاقات حضوری فقط در صدد سوء استفاده است.
ایرانی عکس–نمی دانم چرا به او اعتماد کردم و با این ندانم کاری، چند ماه بازیچه هوس بازی های این پسر جوان شدم! عاقبت یک ازدواج اجباری فامیلی که فقط با حساب و کتاب مال و اموال پدر شوهرم سر گرفته بود چه می توانست باشد؟ دوران نامزدی تلخی را آغاز کردیم نمی توانستم با او کنار بیایم و هر چه می گفت لجبازی می کردم.من و شوهرم زندگی سرد و بی روح خود را در خانه پدر شوهرم آغاز کردیم. یک روز، چند دقیقه ای از خانه بیرون رفت ناگهان صدای زنگ تلفن همراهش بلند شد.
گوشی تلفن را که از جیبش برداشتم بسته پلاستیک پیچ کوچکی هم به دستم آمد. با تعجب آن را باز کردم، فهمیدم مواد مخدر است! آن روز معرکهای به پا کردم و از او خواستم درباره این مواد توضیح دهد. پاسخ قانع کننده ای نداشت فقط از من خواهش کرد در این باره به خانواده اش نگویم. قول داد ترک کند ولی فایده ای نداشت. او معتاد بود و روز به روز اعصابش داغون تر می شد. من که می دانستم علت عصبانیتاش چیست به او گیر می دادم و هر بار از دستش کتک میخوردم. نگران آینده ام بودم خانواده ام حساب و کتاب مال و ثروت پدر شوهرم را می کردند و می گفتند تو با این زندگی مرفه هیچ کم و کسری نداری و اعتیاد شوهرت را هم درمان می کنیم.در این شرایط به عقل ناقصم رجوع کردم و با خودم گفتم اگر بچه دار شوم حتما اوضاع تفاوت خواهد کرد و شریک زندگی ام به دلیل بچه هم که شده، دست از مواد مخدر می کشد.
باردار شدم و روزهای بدی را پشت سر گذاشتم. شوهرم اصلا به فکر من نبود و در دنیای خودش سیر می کرد. با تولد بچه ام همه خوشحال بودند و او هم به ظاهر خوشحال بود اما اوضاع نه تنها بهتر نشد که بدتر هم شد. دیگر دلتنگی هایم چند برابر شده بود هم نگران خودم بودم و هم برای آینده بچه ام جوش می زدم.ما از نظر مالی هیچ کمبودی نداشتیم اما از نظر عاطفی و محبت واقعا فقیر بودیم. از طرفی اعتیاد شوهرم از او مرده ای متحرک ساخته بود. چند سال به هر سختی که بود سپری کردم ولی کاسه صبرم لبریز شد. دیگر نمیتوانستم آن وضعیت اسفبار را تحمل کنم. شوهرم از نظر توان جسمی نیز دچار ضعف و ناتوانی شدیدی شده بود. با یک دنیا دلتنگی تقاضای طلاق دادم. خانواده همسرم با نگرانی و وعده و وعیدهای زیاد سعی می کردند هر طور شده است مرا قانع کنند به آن زندگی نکبتی ادامه بدهم که فایده ای نداشت. مگر یک زن از شوهر و زندگی اش چه می خواهد؟ مگر با پول، ثروت، وسایل و اسباب و اثاثیه شیک و خودروی آخرین مدل می شود حرف زد و ابراز احساسات کرد؟
خیلی مصمم طلاق گرفتم و با بچه ام به خانه پدرم برگشتم. خانوادهام روزهای اول حمایتم میکردند اما کم کم از من خسته شدند. افسرده و سرخورده شده بودم و دیگر حوصله هیچ کس را نداشتم. با آن همه دلتنگی و احساس سرشکستگی، پسری جوان در فضای مجازی به طور اتفاقی سر راه زندگی ام قرار گرفت. نمی دانم چرا به او اعتماد کردم و سیر و پیاز زندگی ام را برایش گفتم! شیفته حرف های احساسی و محبت هایش چند ماه بازیچه هوس بازی های این پسر جوان در محدوده همان فضای مجازی شدم.
می گفت به خواستگاری ام خواهد آمد اما در مدت کوتاهی فهمیدم او با اصرار به قرار ملاقات حضوری فقط در صدد سوء استفاده است. به این رابطه پایان دادم و با این شکست عاطفی، حسابی به هم ریخته بودم. احساس افسردگی شدیدی می کردم تا این که توسط یکی از دوستانم به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدم. سرنوشت من در سراب ثروت سوخت. واقعا پول، خوشبختی نمی آورد و در زندگی عشق، محبت، معرفت و صداقت بزرگ ترین ثروت است
گرداوردی مطلب مورد نظر توسط:علی نادری